بهونه گیریهای نیکانی
دوباره داره روزهای بلند تابستون کم کم شروع میشه البته همزمان با اون بهونه گیریهای نیکان کوچولوهم شروع میشه... همش میری درو باز میکنی میگی (هاپودی .......هاپودی....)یعنی کفشامو پام کن بریم بیرون...یا میگی دد.... دد.... دد... خلاصه چند روز پیش عمه نرگس زنگ زد و گفت بیا بچه ها رو ببریم پارک!منم که از خدا خواسته که بهونه های تو رو بندازم سریع اماده شدم و با ماهان کوچولو رفتیم پارک دانشجو....اینقدر ذوق کرده بودی همش دنبال ماهان میدویدی ...هر کاری که ماهان میکرد تو هم انجام میدادی..خلاصه کلی بازی کردین .شب از خستگی ساعت ٩.٥ خوابت برد دیگه با عمه نرگس قرار گذاشتیم که روزای فرد شماهارو ببریم پارک... &...
نویسنده :
مامانی
11:57